میگفت : اگه به یه بچه که هنوز به دنیا نیومده بگن پاهاتُ میگیریم ، میگه خب بگیرید ، تازه خیلی هم خوشحال میشه ، به خاطر اینکه فضای بیشتری تو اون فضای کوچیک رحم پیدا میکنه.
اگه بگن چشماتُ میگیریم میگه خب بگیرید ، من نیازی بهشون ندارم ، اینجا فقط سیاهیه ، بدون چشم هم مشکلی نخواهم داشت .
میگفت : اگه بگن دستاتُ میگیریم بازم میگه بگیریدشون نیازی بهشون ندارم ...
به هیچ کدوم نیازی نداره چون نمیدونه بعد از دنیای محدود رحم ، دنیای بزرگی هست که به همه ی اینا نیازمند میشه .
دنیایی با زیبایی های بیشمار، که برای لذت بردن از اونا به دستُ پا و گوشُ چشم و .... که الان به نظرش بی اهمیته نیاز داره ، دنیایی که تحملش خیلی سخت میشه بدون داشتن چیزایی که قبل از تولد بهش نیازی احساس نمیکنه .
یادمان که هست ؟
تولدی دوباره در راه است؟
یادمان که هست؟
دنیای جدیدی در پیش روست
پ ن :
به قول یه دوست :
این همه می نویسیم و می خونیم ، می خونیم و می نویسیم و آخرش سرمون رو میکنیم تو همون آخوری که بود...
http://i.parsiblog.com/271306.htm
|