سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشمند رابرای دانشش بزرگ بشمار و درگیری با وی را واگذار [امام کاظم علیه السلا]

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

شین مثل شادی جمعه 86 شهریور 2  2:50 عصر

-آی.......پسرم کجایی....؟؟؟؟؟؟

-خانم مهدوی گریه نکن...


-خانم رزاقی چه جوری گریه نکنم .....تک پسرم نور چشمام رفته رفته پیش باباش....


حالا بدون اون دوتا منو ترلان چی کار کنیم....

 

-مامان؟؟؟مامان؟؟؟داداش علی کجا رفته؟؟؟باباهم که نیست؟؟؟مگه اینا نمیدونستن...مگه داداش علی نمیدونست من 2ماه دیگه 


می خواهم برم کلاس اول؟؟؟


-ترلان جون داداش علیتم رفته پیش بابات تا باهم برن پیش خدا حالا من موندمو تو....

-خانم مهدوی میشه برام به صورت کامل بگید چی شده؟؟؟


-چی بگم خانم رزاقی...بازم این فوتبال کثافت که ازش بدم میاد بازم کار دسته ما داد....اون از باباش که تو باخت چه میدونم کدوم گهی شون بود


اتوبوسشو آتیش زدن اینم از این پسرم....تو برگشت از ورزشگاه افتاده دست تماشاگرای نامرد حریف که تیمشون به تیم علینا باخته بود با چاقو

زدنشو تا برسوننش به بیمارستان مرده وووووووواااااااای ی ی ی......خدااااااا....

 

-خانم مهدوی آروم باش حتما خواست خدا بوده..


-چه خواستی؟اینکه چند تا خونواده ناراحت بشن؟آخه مرگ بر اینا بیاد که همه شادی ها و سرگرمی های بچه های مارو گرفتن تا تنها شادی شون


 

دیدن فوتبال باشه؟آخه مرگ بر اینایی که لاتن و فقط برا فش دادن و دعوا کردن میرن ورزشگاه.....آی..آی...قلبم... خانم رزاقی قلبم خدا ومواظب

 

ترلان باشین...


-خانم مهدوی؟خانم مهدوی؟نه...نه...نه...

 

-خانم رزاقی چی شده؟مامان...مامان...ماماماماماما مامامامامامان.......

 

آره این بود زندگی من ترلان که الان 21 سالمه حمید تو و خونواده منو(زنتو) ندیدی....

 

-ترلان گریه نکن...


-حالا می فهمی چرا از فوتبال بدم میاد...


-آره....آره می فهمم....


..............................................................................................................

 

این داستان خیالی بود اما حرفای تمام کسانی بود که تو فوتبال خونوادشونو از دست دادنو هیچکی نفهمیده........ 

http://penalti.parsiblog.com


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

مادرم زهراست جمعه 86 شهریور 2  2:48 عصر

این عکسی که مشاهده میکنید در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها ست.


 


 

که در کنار مرقد پیامبر است.خانه ای که در آن به مسجد باز میشد و به دستور خدا در همه خانه هایی که به مسجد باز میشد غیر ازین خانه بسته شد.


 

اطراف این خانه و همچنین مرقد موانعی قرار داده اند که مبادا کسی دست بزند چون بنظر آنها شرک است.


 

گریه،دعا و...ممنوع است.


 


 

روز دوشنبه 19 تیر رفته بودم این قسمت از مسجد.خواستم با مامور امر بمعروفی که در اونجا بود صحبت کنم اما بخاطر اینکه خیلی ناراحت بودم منصرف شدم ...


 

فرداش رفتم همانجا. رفتم پیش یکی از ماموران سلام و علیک کردم(عربی)


 

ازش پرسیدم:این در و این نرده ها چیه؟


 

گفت :باب فاطمه(در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها) بعد ادامه داد اینها جدید هستند از آنزمان نیستند بلکه حدود 300 سال است که ساخته شده اند.


 

داشتم ازش سوالات دیگری میپرسیدم که گفت:اهل کجا هستی؟


 

گفتم :ایرانی


 

گفت:رافضی هستی ؟(رافضی تعبیر اهانت آمیزی است که به شیعه میگویند) 


 

گفتم :من هم شیعه هستم هم سنی(اهل سنت واقعی ما شیعیان هستیم که به سنت پیامبر عمل میکنیم اونا اسم خودشان را گذاشتند سنی...)


 

با تعجب گفت:چطوری؟


 

گفتم :من فکر میکنم سنی ها و شیعه ها هرکدام یک کارهای جالبی دارند من به آنها عمل میکنم...


 

حالا من آمدم ببینم حق با کدامیک است و هرکدام را که حق بدانم از آنها تبعیت میکنم.


 

همه این حرفها در محیطی دوستانه بود و من مثلا یک انسانی بودم که میخواستم انتخاب کنم بین تشیع و تسنن.


 

چند تا بحث پیش پ افتاده مطرح کرد که مثلا  شیعیان چرا مهر میگذارند؟و...


 

من هم با خونسردی جواب میدادم که خوب شیعه ها دلیلشون اینه...


 

گفت:نکاح متعه حرام است چرا شیعه ها حلال میدانند؟


 

گفتم :شیعیان میگن روایت هست که پیامبر این عمل را حلال میدانسته و عمر اون را حرام کرده. من خودم روایاتش را دیدم.


 

گفت:نه اینطور نیست.


 

گفتم :باشه هرچی تو بگی...(نمیخواستم سر به سرش بگذارم)


 

بعد گفتم :خوب من میخواهم در مورد شیعه و سنی تحقیق کنم شما در این زمینه کمک کنید


 

گفت:من چند تا کتاب برات میارم بخوان


 

قبول کردم


 

گفت:کتابها تو ماشینه برم بیارم؟


 

گفتم :باشه من اینجا هستم تا شما بیاری


 

خیلی اصرار داشت که میترسم من برم بیارم تو نباشی و بروی


 

تاکید کردم که من همینجا هستم تا شما برگردی


 

رفت و از تو ماشینش 4-5 تا کتابچه بیخود آورد.کتابهایی که نه محتوایی داشت نه قلم مناسبی و ترجمه بسیار ناقص و مغلقی داشت.


 

گفتم :غیر از اینها کتاب دیگری اری؟


 

گفت :سی دی دارم فردا برات میارم .


 

تا فردا که بازهم قرار داشتیم از دوستم آقای ابوالقاسمی که ایران بود 3تا آدرس از منابع اهل سنت گرفتم که در آنها گفته شده بود که عمر متعه را تحریم کرده.


 

روز 4شنبه دیدمش گفت:سی دی را نیاوردم چون فکر نمیکردم بیای


 

خلاصه عرض کنم:


 

هر روز یک بهانه می آور.


 

روز پنج شنبه صبح و بعد از ظهر بازم بهانه آورد.


 

وقتی دید حرفی برای گفتن نداره من را به یکی از دوستاش ارجاع داد.


 

اون هم چون بلد نبود فقط  از من تعریف و تمجید کرد که بله از قیافت معلومه از صالحان و ابرار هستی،خیلی نورانی هستی و...


 

او هم چون حرفی نداشت من را برد پیش یکی دیگر از مامورین امر بمعروفشان به نام ((قاسم))


 

قاسم گفت :بعد از نماز عصر بیا


 

رفتم دیدم همان حرفای تکراری که این کارها شرک است خدا گفته:شرک نورزید و ازین حرفا


 

گفتم:من اینا را شنیدم دنبال حرفای جدیدی هستم.


 

او هم که چیزی در چنته نداشت قول یک سی دی داد.


 

بالاخره طارق و قاسم هیچ کدام سی دی نیاوردن.


 

گفتم:ایمیل دارید؟


 

گفتن: نه و اصلا حروف انگلیسی را هم قاطی میکردند اما یک رفیقشان که کمی با کلاستر بود ایمیل من راگرفت که بعدا به من ایمیل بزند.


 

آدرس منابع اهل سنت را هم به هرکدام میدادم میگفت: من نمیدانم .قرار شد که جواب اینها را هم به ایمیل بفرستند.


 

تا حالا هم که یک ماه میگذرد خبری نشده


 

جالب بود که اینها که اینقدر ادعاشون میشد و هارت و پورت میکردن هیچ کدام به اندازه یک فرد معمولی هم اطلاعات نداشتن و مردمشان را با زور و تبلیغات ساکت کردن...


 

(این مناظره را خیلی خلاصه نوشتم.وگرنه در این چند روز خیلی حرفا زدم که جز سر تکان دادن کاری نمیکردن)

http://hamsokhan.parsiblog.com


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

مهدویت جمعه 86 شهریور 2  2:46 عصر
 ما و هنر تعظیم شعایر

یکی از وظیفه‏های اساسی ما این است که عیدها و همچنین روزهای وفات و شهادت را گرامی و بزرگ بداریم. به این کار می‏گویند تعظیم شعایر.


وبلاگ هم می‏تواند به عنوان یکی از ابزارهای تعظیم شعایر استفاده شود.چهارقل؛ خبرخوان وبلاگ‏های فارسی مذهبی اکثرا سطحی


من اعتراض دارم. برای وبلاگستان مذهبی فارسی متاسفم. همچون رسانه ملی که روزهای مناسبتی یادش می‏افتد که از نمادها، موسیقی‏ها، انسان‏ها و موضوع‏های مذهبی و ظاهرا مذهبی استفاده کند، سرزمین وبلاگ‏های ما هم همین کار را می‏کند. روزهای مناسبت‏ها که می‏شود، هر کسی از آقای گوگل یک جستجوی جالب می‏کند، شعری را انتخاب می‏کند، یا متن ادبی جذابی را پیدا می‏کند و در کنار یک عکس رمانتیک توی وبلاگش می‏گذارد.


احتمالا الان دارم به وبلاگ‏های مذهبی توهین می‏کنم. توی همین لینک‏های خودم هم کم نیستند وبلاگ‏هایی که کارشان در مناسبت‏های مذهبی دقیقا همین است.


درست است که ما باید وظیفه خود را در قبال آرمان‏ها و عقیده خود انجام دهیم اما این کار مخاطراتی هم دارد که نیاز به دقت زیادی دارد. پرداختن تکراری و بدون خلاقیت به مناسبت‏های مذهبی و غیر آن حتا ممکن است نتایج کاملا منفی داشته باشد. آن چنان که این تجربه در صداوسیمای عزیز به انجام رسیده است!


خیلی‏ها می‏گویند ما باید این کار را بکنیم. می‏گویند ما باید وظیفه خودمان را انجام دهیم. به خاطر همین هم هیچ توجهی نمی‏کنند که آیا در این کارشان حرفی هم برای گفتن دارند یا نه؟ آیا نوشته‏های‏شان در جهت تعظیم شعایر نتیجه‏ای هم دارد یا نه؟ آیا خواننده وبلاگ‏ها به یادداشت شما توجه می‏کنند؟ چیز تازه‏ای یاد می‏گیرند؟


همین الان سری به این‏جا بزنید. چهارقل یک پایگاه اینترنتی‌ست برای اطلاع‌رسانی روزانه از آن‌چه با موضوع اندیشه دینی و نیز فرهنگ جبهه، عاشورا، انتظار، شهادت و حق‏طلبی در گستره‌ی وب منتشر می‌شود.
به شهادت پیر و جوان و زن و مرد، اکثر وبلاگ‏هایی که در این خبرخوان آنلاین وجود دارد، از همان وبلاگ‏هایی هستند که شرح دادم.


این است سرگذشت وبلاگ‏نویسی متعهد فارسی. پرداختن به محتوا بدون توجه به فرم. بی‏توجهی به اقتضائات دنیای وب.

http://fateh.parsiblog.com


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

تا خدا پنج شنبه 86 شهریور 1  3:0 عصر


 

 


 

ساعت حدود 10 شب، همه جا تاریک ،و جز شلیک های سرگردان عراقی ها چیزی شنیده نمی شود، اما نه....!!
ستون خیلی آرام در حال حرکته،
نفر جلو می نشیند ،و تو هم باید بنشینی ،نفر پشت سر تو هم و.....کل ستون می نشیند!
نشستن کمی طولانی می شه،
:چی شده برادر ؟چرا حرکت نمی کنیم؟
:بچه های تخریب مشغول باز کردن معبرند.
:پس حالا حالاها مهمونیم؟
:نمی دونم،
:می گم اگه ستون حرکت کرد منو بیدار کن منکه گیج خوابم.
:بی مزه حالا وقت خوابه؟


 

کمی جلوتر داخل معبر!
:اخوی خوردنی چی داری؟
: ....!گلوله داغ،می خوری؟
:بد اخلاق،حرفهای امید بخش بزن،گلوله داغ رو نگهدار برا همسایه(عراقیها)که نمی دونند چند دقیقه دیگه مهمون نا خونده دارند.
:من که الان شوکولات هامو می خورم،تا اگه بلا، ملایی سرم اومد دست شما نیوفته.


 

کمی جلو تر داخل معبر!
:چی شده برادر ختم قرآن برداشتی ؟
:نه داداش دارم برات فاتحه می خونم.
:پس منم شروع کنم!تو هم خوب آدمی بودی!


 

*وسر ستون دو نفر از همه دنیا و هیاهو هاش جدا مشغول باز کردن انتهای معبرند.
*عرض حرکتی ما داخل معبر حدود یک متره!
*سنگر کمین عراقی ها رو رد کردیم،(بیچاره ها نمی دونند اجل های معلق دارند دور سرشون پر می زنند.
*حدود 30 متری سنگر کمین عراقی ها همه منتظر ند تا دستور حرکت داده بشه.


 

پیام پشت پیام ،گوش به گوش تا آخر ستون میرسه.
*برادر ذکر خدا یادت نره.
*برا فرج امام زمان دعا کنید.
*
اینجا معبره نزدیکترین نقطه تا خدا.
*تا درگیری شروع شد بچه های عقبی تیر اندازی نکنند.
*سکوت ،سکوت،سکوت.


 

حالانفر اول ستون سید جلال دقیقا زیر سنگر عراقی ها ضامن نارنجک رو کشیده و آماده پرتابه.


 

بی سیم چی گردان در حالیکه اشک تو چشماش به خوبی دیده می شه گوشی رو به گوشش چسبونده و منتظره!


 

احساس می کنی خیلی هوا سرد شده و بدنت می لرزه،


 

شاید قشنگترین و سخترین چیزی که تو معبر بهش فکر می کنی بچه های نیم خیز تو معبرند .


 

هیچگاه این قدر  نزدیکی به خدا رو احساس نکردم،اگه قابل باشی و حضرت عشق آفرین هم عاشقت باشه ،کار تمومه،بچه های آسمونی معبر به خوبی تو این لحظات قابل تشخیصند.


 

و صدای انفجاریعنی پایان سکوت زیبای معبر.


 

دیگه معبر پر شده از صدای الله اکبر ،یازهرا،یاحسین، یاصاحب الزمان ،و....!


 

:اخوی پاشو حرکت کن بزن به خط!
:ولش کن خودت برو جلو اون شهید شده.
فریاد :بچه ها الله اکیر بگید برید جلو.
فریاد:عراقی ها دارند فرار می کنند عقب نمونی .
:اخوی چرا داری بر می گردی؟
: زخمی شدم.
:قبول باشه ،از یه طرف معبر برو عقب.


 

*اما مهمترین قصه معبر :


 

کالیبر عراقی ها قفل می شه رو معبر و این یعنی سخترین حالت معبر ،جلوی پاهات شهدا و زخمی ها ،و فریاد کمک خواستن اونها که یه لحظه قطع نمی شه،و سمت چپ و راستت میدان وسیع مین،بعضی ها برا فرار از جلوی کالیبر عراقی ها به آغوش میدان مین پناه می برند واز معبر خارج می شنددر پی اون انفجار وپرتاب شدن قسمتی از پیکر پاک یکی از بچه های عصر خمینی به سمت تو .


 

شهید اکبر جزی تیر به شکمش خورده و پاره شده اما با یک دست بر شکم و یک دست خالی خودش رو به کالیبر عراقی ها می رسونه و لوله گداخته شده کالیبر عراقی ها رو به سمت آسمان فشار می ده و با اینکار ش قفل معبر رو باز می کنه و چند لحظه بعد فریاد ی تو خط می پیچه (الله اکبر بچه ها خط شکسته شد)عراقی ها فرار کردند.


 

و من که ازفیض بوسه ملائک بی نصیب نمانده بودم داخل معبر به انتظار رسیدن امدادگر و برانکارچی به اطرافم نگاه می کنم وبه این فکر می کنم


 

*اینجا معبر است نزدیکترین نقطه تا خدا.


 

****


 

امروز دوباره عجیب دلتنگ معبرم ،و از خدا می خوام همه از معبر به عرش راه پیدا کنیم.

http://mabar.parsiblog.com


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
واگذاری وبلاگ
[عناوین آرشیوشده]

گفتگو با جون ایرانی ، حرف های خودمونی ، گوش شنوا ، پیشنهاد های شما هرروز ساعت 15 الی 17 و 21 الی 24 یــــاهـو

محبتهای امروز: 11
مهربون های دیروز: 5
مجموع دوستان: 271561
  • بفرما چایی

  • ایمیلییجوون ایرانی

  • مشخصات

  • آبدار خونه
  • درباره من
    معبر - امید ،اندیشه ،حرکت
    جوون ایرانی
    من یه جوونم ، یه جوون خفن ، چون ایرانی ام ، جوون های ایرانی خفن ترین جوون های جهان هستند،یعنی هرچه بخواهند می توانند انجام بدهند‏، ما می توانیم ، چرا ؟ یادم سر دار می گفت تو جنگ تحمیلی همه جهان با صدام بودن اما جوون های ایرانی پشت همه رو به خاک مالیدن بله ما می توانیم ... در ضمن یادت باشه منم یه جوونم یه جوون ایرانی منم می تونم....

    پیوندهای روزانه

    عرفات [211]
    بقیه الله [177]
    خوب [211]
    زبل [249]
    [آرشیو(4)]

    آشنایی با من

    معبر - امید ،اندیشه ،حرکت
    جوون ایرانی
    من یه جوونم ، یه جوون خفن ، چون ایرانی ام ، جوون های ایرانی خفن ترین جوون های جهان هستند،یعنی هرچه بخواهند می توانند انجام بدهند‏، ما می توانیم ، چرا ؟ یادم سر دار می گفت تو جنگ تحمیلی همه جهان با صدام بودن اما جوون های ایرانی پشت همه رو به خاک مالیدن بله ما می توانیم ... در ضمن یادت باشه منم یه جوونم یه جوون ایرانی منم می تونم....

    لوگوی خودم

    معبر - امید ،اندیشه ،حرکت

    حضور و غیاب

    یــــاهـو

    لوگوی دوستان























    لینک دوستان

    آقاشیر

    آوای آشنا

    آرشیو

    smsدر جهان
    ارباب
    زیبا
    بهمن 85
    نیمه اول اسفند 85
    اسفند ماه
    حضرت رسول
    محبت
    یانگوم
    تیر
    نوکیا
    جدید
    معبر
    15 شعبان
    عکس
    مها رت های زندگی در اسلام
    گل برگ
    یاسمن
    زهرا
    رمضان

    جستجوی وبلاگ من

     :جستجو

    با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
    متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

    اشتراک

     

    تعداد   271561   بازدید