سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنکه مغلوب غفلت شود، دلش می میرد . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

اربعین دوشنبه 85 اسفند 14  8:26 عصر

یا ابا عبدالله الحسین (ع)

 

برای امام حسین (ع) مسئله این نیست که کشته بشود یا کشته نشود ،مسئله این است که دین کشته نشود ،یک اصل ولو  یک اصل کوچک دین کشته نشود .

صبح عاشورا می شود. شمربن ذی الجوشن که در بدسرشتی شاید در دنیا نظیر ندارد شتاب دارد که قبل از شروع جنگ بیاید اوضاع را ببیند . فکر کرد از پشت خیمه ها بیاید بلکه دست به جنایتی یزند ،

ولی نمیدانست که قبلأ امام حسین تعبیه ای دیده است ، خیمه ها را دستور داده نزدیک یکدیگر به شکل خط منحنی در بیاورند پشتش هم یک خندق بکنند و مقداری نی خشک در آنجا بریزند و آتش بزنند که دشمن نتواند از پشت سر بیاید . وقتی آمد مواجه شد با این وضع ناراحت شد و شروع کرد به فحاشی کردن .

یکی از بزرگان اصحاب گفت :یاابا عبدالله ! اجازه دهید الان با تیر همین جا حرامش کنم .حضرت فرمود : نه

خیال کرد حضرت توجه ندارد به این جهت که او چه آدمی است گفت یا ابن رسول الله من این را می شناسم و می دانم چه شقیّی است حضرت فرمود : می دانم .

پس چرا اجازه نمی دهید ؟فرمود : نمی خواهم شروع کرده باشم .تا در میان ما جنگ برقرار نشده است هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبروی یکدیگر هستیم . تا آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند من دست به جنگ نمی زنم .

 امام حسین در مورد شمر هم رعایت می کند و می گوید قبل از آنکه جنگ عملآ از طرف دشمن شروع بشود از طرف ما نباید شروع بشود . این نکات است که مقام معنویت امام را نشان می دهد که آنها چگونه فکر می کردند : یک اصل کوچک ولو یک مستحب هم نباید پایمال شود.

ولی در دشمن این فکرها نسیت . کم کم روز بر می آید . لشکر عمرسعد آماده می شوند .

امام حسین (ع) هم میمنه تشکیل می دهد ، میسره تشکیل می دهد ، قلب تشکیل می دهد پرچمدار قرار می دهد و فکر نمی کند که آنها سی هزار نفرند ما هفتاد و دو نفر .

میمنه را می دهد به زهیر میسره را می دهد به حبیب پرچم را می دهد به برادرش ابوالفضل العباس سلام الله علیه . مرد و مردانه در مقابل سی هزار نفر لشکر می ایستد .

ولی دشمن اصولی نیست اصلی ندارد برای او مردانگی و نامردی مطرح نیست ، عمر سعد هم طمع دنیا جلوی چشمش را گرفته تمام کارهایش شکل چاپلوسی و جلب رضایت عبیدالله زیاد را دارد .یک وقت تیری را به کمان می کند . اول تیر را خود پسر سعد به طرف لشکر امام حسین پرتاب می کند و بعد می گوید : ایها الناس ، لشکریان من ! همه شما در حظور امیر شهادت بدهید که اول تیر را خودم پرتاب کردم .

پسر سعد حداقل چهار هزار تیرانداز دارد . تیر مثل باران به طرف اصحاب امام حسین (ع) آمد . در مقابل هر نفرشمان که می افتاد چند نفر از دشمن می افتادند که شاید بیشتر اصحاب ابا عبدالله در همین تیراندازی از بین رفتند .

ولی امام حسین شروع نکرد .جنگ روز عاشورا با یک تیر آغاز شد و با یک تیر پایان یافت . با تیر عمر سعد آغاز شد و با یک تیر سه شعبه زهر آلود پایان یافت .

از دور به امام سنگ می پرانند پیشانی مقدس ابا عبدالله می شکند اینجاست که جنگ عاشورا پایان می یابد ابا عبدالله از روی اسب به زمین می افتد .

یک وقت شنیدند که امام فرمود :

باسم الله و بالله و علی ملةرسول الله .

 

سیری در سیره نبوی – استاد مرتضی مطهری

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

تفکر دوشنبه 85 اسفند 14  8:23 عصر

                                                               

متاسفانه اهل تفکر و دقت در حوادث و اخبار و روایات نیستیم. بی دقتی و سر سری گذشتن از موضوعات باعث میشه نتونیم درست اون چیزی رو که باید بفهمیم، برداشت کنیم. چند رو قبل تو دانشگاه با یکی از دوستان صحبت میکردم. دیدم بد نیست بعضی از اون نکات رو بیان کنم.

چیزی که قبلا هم خیلی تاکید کرده بودم و شخصا سعی کردم جزء کارهای روزانه ام باشه، تقکر هست. هر وقتی رو که خالی پیدا کنم، هر موضوعی که نیاز به تجزیه و تحلیل داشته باشه و ... سعی میکنم کم یا زیاد وقتی بذارم و درباره ش فکر کنم. ببینم میتونم از اون بعنوان یه تجربه و یا دانسته خوب بهره بگیرم یا نه. یکی از چیزهایی که تازگیها خیلی اذیتم میکنه، به اسم دین، ارزش بعضی انسانها رو در حد دنیا پایین میارن. حتی امام حسین علیه السلام!

وقتی پای صحبت بعضیها میشینم، وقتی افکار بعضی آدمها رو از زبون خودشون میشنوم، میبینم با نیت خوب، تصوری غلط  در ذهن ساختن. مثلا در تعابیر خیلیها دیدم که با این فرض جلو میرن که امام حسین علیه السلام چون میدونستن که قرار هست چی بشه در کربلا حاضر شدن. نه دقیقا با همین عبارات، اما اگر با دقت به صحبتها و تفکرات دیگران و یا حتی خودمون رجوع کنیم، میبینیم خیلی به این تعبیر نزدیکه.

وقتی مثلا در مورد شیخ رجبعلی خیاط صحبت میکنیم، میگیم شیخ رجبعلی چون از اون لذت و موقعیت گذشت، خدا درهای عرفان رو به روی ایشون باز کرد. خودتون قضاوت کنید، با این تعبیر چقدر ارزش این فرد رو پایین آوردیم ؟

آزمایش خدا چیزی جز این نیست که بنده ی خودش رو تربیت کنه. یا بنده گناهی کرده و با یک بلا باعث میشه به هوش بیاد و علاوه بر اینکه مجازات اون دنیاش بر طرف بشه، در این دنیا هم با اختیار راه رو انتخاب کنه. یا بنده معارفی رو درک کرده و خدا برای اینکه اون بنده به درجه بالاتری دست پیدا کنه، اون رو مورد امتحان قرار میده و اگر سر بلند از امتحان بیرون بیاد خدا نعمات و درجات اون بنده رو بالاتر میبره. و یا اینکه به همه عالمیان ثابت کنه که درجه یک بنده ش کجاست، با امتحانی که از اون میگیره، این کار رو انجام میده.

نوع اولش رو خیلی از ما بهش مبتلا بودیم. اگر کمی به اتفاقات اطراف دقت کنیم، میبینیم که خدا چقدر برای تربیت ما راه قرار میده.

نوع دوم مثل همین مورد شیخ رجبعلی هست. این حالت دقیقا مثل این هست که یه دانش آموز یک ترم درس میخونه، در طول ترم ساعتها وقت میذاره و درسها رو مرور میکنه، اگه نیاز باشه تمرین حل میکنه و یا از استاد سئوال میکنه تا در نهایت در یک امتحان 2-3 ساعته از اون مرحله عبور کنه. این دانش آموز یا قبول میشه یا رد. توجه هم داریم که قبول شدن میتونه با نمره های مختلفی باشه. کسیکه با 10 درس رو قبول میشه، مسلما با کسی که 20 میگیره تفاوت داره. پس قبول شدن این دانش آموز فقط بخاطر امتحان نبود، بلکه تلاش و ممارست اون بود که باعث شد، در اون امتحان قبول بشه. شیخ رجبعلی هم همون بوده. در طول زندگی انجام واجبات کرده و ترک محرمات. در ذهن خودش از گناه استغفار کرده و از خدا طلب آمرزش. وقتی هم در جلسه امتحان خدا حاضر میشه، به خود خدا توکل میکنه.

نوع سوم هم مثل امتحانی بود که امام حسین علیه السلام در اون قرار گرفت.

همین دوستم میگفت: قبلا با خودم میگفتم اگه با این آزمایش آدم میتونه به این درجات برسه، خدا کنه من رو هم در این موقعیت قرار بده تا بتونم سر بلند بشم. باید یادمون باشه که اول از خدا بخوایم که ما رو به چیزهایی که توانایی انجام اونها رو نداریم امتحان نکنه، و همیشه شکر گذار باشیم که تا به امروز امتحانی رو که توانایی ش رو نداشتیم از ما نگرفته و اگر گرفته و ناموفق بودیم از خدا طلب آمرزش کنیم و به خدا بازگردیم. ضمنا هیچوقت از خدا نخوایم ما رو آزمایش کنه. اون که به موقع انجام میشه. ما باید سعی کنیم وظیفه خودمون رو درست و کامل انجام بدیم. به وقتش هم اگر درست تمرین کرده باشیم، در امتحان قبول میشیم.

نکته بعد در مورد ارتباط مون با بزرگانه. خیلیها رو دیدم که خالصانه به اما زمان عج، به اما حسین علیه السلام و ... عشق میورزند. دائم از اونها صحبت میکنن، حتی مطلب مینویسن و وبلاگ میزنن. به اونها توسل میکنن و وقت مشکل به اونها رجوع میکنن. اما من خیلی دیدم که توجه اونها بیشتر به خود شخص هست. ما اگر باید به امام زمان عج و دیگر ائمه توجه کنیم و توسل، نه بخاطر خود اونهاست، بلکه بخاطر رابطه اونها با خدایی هست که ما وظیفه داریم مستقیم بهش رجوع کنیم. اگر به انسانهای بزرگی مثل امامان و معصومین توجه میکنیم فقط از باب این هست که اونها به خدا نزدیک هستن و خدا بخاطر اونها و به احترام اونها به بنده هاش بیشتر توجه میکنه. بعضی وقتها وقتی حاجتی داریم میریم در خوه معصوم و طلب حاجت میکنی. ولی میگیم یا امام زمان ........ حاجتم رو برآورده کن. خیلی وقتها هم اونها از سر کرم از خدا طلب اجابت دعا میکنن. اما بهتر و صحیح این هست که معصومین رو واسطه قرار بدیم. اگر به کسی عشق میورزیم، بخاطر اون فرد نباشه، بخاطر خدایی باشه که اون خدا هم به اون توجه میکنه. کسی رو بخاطر خودش دوست نداشته باشیم، بخاطر ارتباطی که با خدا داره دوست داشته باشیم. چون اینجوری اگر اون فرد (در مورد آدمهای پائین تر) اگر اشتباهی هم بکنه، راحتتر میگذریم و برامون قابل قبول تر خواهد بود. تا حالا به بعضی آدمها دقت کردید. یک نفر رو اونقدر بالا میبرن، اون قدر در ذهن خودشون و اطرافیان،اون  فرد بزرگ و وارسته میسازن (بدون توجه به نکته قبل) و وقتی خطایی از اون میبینن میگن: دیدی فلانی هم اهل این کارهاست، پس دین فلان!!! ما نه باید از دیگران بت بسازیم و نه اجازه بدیم دیگران از ما بت بسازن.

اگر اهل تفکر باشیم، باید از اشتباهات خودمون و دیگران خوب عبرت بگیریم. راهی رو که کسی رفته و دیده که اون راه اشتباه هست رو نباید  ما دوباره طی کنیم. از طرفی اگر تجربیاتی که خودمون کسب کردیم یا از دیگران شنیدیم، به دیگران انتقال بدیم میتونیم کمک کنیم که اونها هم مرتکب همون اشتباه نشن.

اسلام دین آسونی هست، مقررات و ضوابطی داره که باید انجام داد. در هیچکدوم هم سختگیری نیست. به شرطی که مقدمات رو خوب بچینیم

 

خداوندا، شکر گذار تو هستم آنگاه که مرا از لغزش حفظ کردی و آنگاه که پایم لغزید از رسوایی.

سپاسگذار تویی هستم که بی آنکه لیاقت داشته باشم اسبابی را مهیا کردی تا تو را بهتر شناسم و با آنکه از تو رو گرداندم، دوباره به من روی آوری.

خدایا، از تو آنچنان میخواهم که مقربین درگاهت خواستند و از تو میخواهم آنگونه با من رفتار کنی که خود اهل آنی نه آنگونه که من لیاقت دارم.

بار الها، اگر در این دنیا آبرویم را حفظ کردی، خود آگاهی که در قیامت بیشتر محتاج پرده پوشانی توام. یا ستار العیوب و یا غفار الذنوب

 

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

الهام دوشنبه 85 اسفند 14  12:4 صبح

                                                                                                      

                                           

خدایا امروز فهمیدم خیلی دوستم داری ...

بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم .

خدایا خیلی دوستت دارم ...

خیلی دوستت دارم

خیلی دوستت دارم ...

نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم ...

نمی دونم با چه رویی بگم ...

این چند وقت خیلی اوضاع بهم ریخته بود...

می دونم خیلی حساس شدم ...

می دونم اشکال از منه ...

همین که بهم یاد دادی که باید بهتر ببینم خودش خیلیه ....

مشکل بی خوابی را بارها داشتم ...اما این شب ها هر چه خواستم به چیزی فکر نکنم و یا متمرکز به چیزی شوم تا بتوانم بخوابم نمی توانستم....

نمی دانم این روزها چه چیزی را از دست دادم ...هر چه جستجو کردم نیافتم ....شاید انگیزه شاید امید...

میدانی دریای مهربان من !!!

سال هاست که از کودکی امید روزهای نا امیدی ام بودن تو بود ...

کسی که شادی و غم ...درد و رنج ...بیماری و ناراحتی ...غصه ها و همه لحظه هایم را با من شریک بود و همیشه خدا را به خاطر وجودت شکر کرده ام ...

اما این روزها در بی احساسی مطلق ...در گنگی و مبهمی دنیا ...غرق بودم...

جایی میان زمین و آسمان ...

حتی قلم دردست گرفتن و نوشتن هم برایم انگیزه ه ای ایجاد نکرد ...

کتاب خواندن ...دیدن ...بودن ...ماندن ....

به نظر کارهایی گنگ و مبهم می آمد ...

فرار..

و به دنبال یک سوال ...که چرا ؟!!!!

نمی دانم شاید باید یاد بگیرم که انگیزه هایم خودم باشم ...

دیگران لفظی است خالی از مفهوم ...

بودن و نبودنشان ایجاد بودن نمی کند...

شاید گاهی کسی با تکه ای نان از خوردن لذت ببرد و کسی شاید با خوردن بهترین  غذاهای دنیا نیز هیچ لذتی احساس نکند ...

شاید کسی در خانه کاهگلی اش با دیدن تکه های دیواری که بر سرش خراب هم می شود احساس امنیت کند و شخصی در خانه ای چند هزار متری خواب راحت نداشته باشد ...

یکنواختی زندگی بهانه ای بیش نیست ...تنوع را انسان در زندگی ،‌ خود ایجاد می کند و نیز نا امیدی را

تفاوت میان شب وروز را انسان خود ایجاد می کند ...وگرنه تاریکی شب را نیز انسان تعریف کرده و نورانی بودن روز را نیز ...

در لحظه های بی مفهوم ...تنها به دنبال یک چیز می گشتم ...انر‍ژی برای بودن ...نفس کشیدن ...ماندن ....

مانندماشینی که از انرژی خالی است .و به دنیال منبع انرژی می گردد...سردر گم بودم...در سکون و بی حرکتی ...

دلم می خواست کسی بود که یاد آوری کند که تو انسانی و انسان دارای خلاقیت است و نبوغ ...و بها نه ی حرکتش و سکونش خودش می باشد...

نمی دانم شاید دنبال این مسیر صدایی را شنیدم ....

                                

 

 

 

دیگه نمی خوامت

انگاه که نیلوفر های برکه وفا پرپر شدن

وگلبرگهای عهد تو خشکیدن

یاسهای وحشی لبخند تلخی زدند

و تو مرا از یاد بردی

انگاه که ابرها

اشکهایشان را نثار ادمیان کردند

تا بذر محبت جوانه بزند

زیر چتر سیاه خود نهان شدی و مرا از یاد بردی

دیگر به فلک شکایتی نخواهم کرد

بر لب همان برکه طلایی

که روزی نیلوفرهای عشق در ان می روییدن

خواهم رفت و خواهم گفت

من نیز تو را از یاد خواهم برد

 

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند.

آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"

استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"

شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"

استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و
خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته"

شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن
گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."

شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"

شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."

و آن شاگرد پاسخ داد: "شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریک که در نبود نور می آید.
آن شاگرد کوچک آلبرت انیشتین بود.

 

مهدی جان

سحرگاهان همراه با طلوع خورشید

با عشق تو متولد می شوم

تا شامگاه از نبودنت می سوزم و می سازم

اگر باشی از وجودت جان می گیرم

و با نفست زندگی می کنم

و با خنده ات آرزوهایم را به فراموشی می سپارم

به اندازه تمام ستاره های اسمان دوستت دارم

همان ستاره هایی که شبهای خلوتم را نظاره گر بودند

ودر اخر ای افتاب زیبای شرق

 از این انتظار سرد خسته شدم

دریابم


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

دلتنگی شنبه 85 اسفند 12  9:40 عصر

                                         

 

دلتنگی های آدمی  را با ترانه ای میخواند


رویاهایش را اسمان پر ستاره نادیده می گیرد


و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند


سکوت سر شار از سخنان نا گفته است  از حر کات نا کرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتیهای بر زبان نیامده


در این سکوت حقیقت ما نهفته است.

 

چشمانم را از خویش باز میستانم اندیشه ، کوتاه می شود و سایه ها کوتاه و کوتاه تر خورشید درمیانه آسمان است سایه ها به یکباره محو می شوند عقل را به زاویه سکوت می کشانم خورشیدی آسمان دلم را فرا می گیرد سایه ها محو شده اند و فاصله ها حیات ندارند انسان خودش را می یابد انسان ، لبخند گمشده اش را بر لبانش می نشاند هرچند نمی توان خورشید را به مشرق بازگرداند زمان ولی ازدست رفته نیست فاصله ها محو میشوند و ستیز به پایان رسیده است آدمی به بزرگترین اکتشاف در خویشتن دست می یابد و رجعت انسان تولد دوباره اوست،

فقط خداست که می داند ،منظورم وجود مارا

پس خدایا ،آبروی مرا نرز


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

الهام شنبه 85 اسفند 12  9:32 عصر

                                           

خدایا امروز فهمیدم خیلی دوستم داری ...

بیشتر از اونی که فکرش رو میکردم .

خدایا خیلی دوستت دارم ...

خیلی دوستت دارم

خیلی دوستت دارم ...

نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم ...

نمی دونم با چه رویی بگم ...

این چند وقت خیلی اوضاع بهم ریخته بود...

می دونم خیلی حساس شدم ...

می دونم اشکال از منه ...

همین که بهم یاد دادی که باید بهتر ببینم خودش خیلیه ....

مشکل بی خوابی را بارها داشتم ...اما این شب ها هر چه خواستم به چیزی فکر نکنم و یا متمرکز به چیزی شوم تا بتوانم بخوابم نمی توانستم....

نمی دانم این روزها چه چیزی را از دست دادم ...هر چه جستجو کردم نیافتم ....شاید انگیزه شاید امید...

میدانی دریای مهربان من !!!

سال هاست که از کودکی امید روزهای نا امیدی ام بودن تو بود ...

کسی که شادی و غم ...درد و رنج ...بیماری و ناراحتی ...غصه ها و همه لحظه هایم را با من شریک بود و همیشه خدا را به خاطر وجودت شکر کرده ام ...

اما این روزها در بی احساسی مطلق ...در گنگی و مبهمی دنیا ...غرق بودم...

جایی میان زمین و آسمان ...

حتی قلم دردست گرفتن و نوشتن هم برایم انگیزه ه ای ایجاد نکرد ...

کتاب خواندن ...دیدن ...بودن ...ماندن ....

به نظر کارهایی گنگ و مبهم می آمد ...

فرار..

و به دنبال یک سوال ...که چرا ؟!!!!

نمی دانم شاید باید یاد بگیرم که انگیزه هایم خودم باشم ...

دیگران لفظی است خالی از مفهوم ...

بودن و نبودنشان ایجاد بودن نمی کند...

شاید گاهی کسی با تکه ای نان از خوردن لذت ببرد و کسی شاید با خوردن بهترین  غذاهای دنیا نیز هیچ لذتی احساس نکند ...

شاید کسی در خانه کاهگلی اش با دیدن تکه های دیواری که بر سرش خراب هم می شود احساس امنیت کند و شخصی در خانه ای چند هزار متری خواب راحت نداشته باشد ...

یکنواختی زندگی بهانه ای بیش نیست ...تنوع را انسان در زندگی ،‌ خود ایجاد می کند و نیز نا امیدی را

تفاوت میان شب وروز را انسان خود ایجاد می کند ...وگرنه تاریکی شب را نیز انسان تعریف کرده و نورانی بودن روز را نیز ...

در لحظه های بی مفهوم ...تنها به دنبال یک چیز می گشتم ...انر‍ژی برای بودن ...نفس کشیدن ...ماندن ....

مانندماشینی که از انرژی خالی است .و به دنیال منبع انرژی می گردد...سردر گم بودم...در سکون و بی حرکتی ...

دلم می خواست کسی بود که یاد آوری کند که تو انسانی و انسان دارای خلاقیت است و نبوغ ...و بها نه ی حرکتش و سکونش خودش می باشد...

نمی دانم شاید دنبال این مسیر صدایی را شنیدم ....

                                

 

 

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

یادش بخیر شنبه 85 اسفند 12  1:9 صبح
کاش قلبم درد پنهانی نداشت                                 

چهره ام هرگز پریشانی نداشت

کاش می شد دفتر تقدیر عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

کاش می شد راه سخت عشق را

بی خطر پیمود و قربانی نداشت

 گاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی

 هرگاه در میان ستارگان آسمان

 یادت بخیر


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

با صد امید شنبه 85 اسفند 12  12:51 صبح

                                                          

 

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

زندگی جمعه 85 اسفند 11  11:9 عصر

                                    

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

بازم شب شد جمعه 85 اسفند 11  11:6 عصر

باز شب امد تا...                                                                                                          

                                                                    

 دوباره تازیانه های بیرحم و بلورین تگرگ،

                              دوباره ریزش ناگزیر و اجباری و قتل عام برگ،

                              تکرار کنند قصه های تلخ و روزهای ناامیدی مرا.

                              چه عذابی بود ان روز،

                              آنروز که، بر می داشتند پنچرهای دلم را،

                              و بر جای ان می کشیدند دیوارهای ضخیم،

                              از اجرهای تردید و اضطراب.

                              تا مبادا کلبه ی دلم را،

                              کلبه ی خالی از عشق و مملو از تنهاییم را

                              کور سوی نور امید روشن کند.

                              دیگر ز امید ناامیدم.

                              در افکارم باران نیست،رودنیست،ترانه و سرود نیست

                              در سینه ام مدفون شده،

                              اجساد ناکام،اجساد بی نام، امال ارزوهایم.

                              باز حرف دل یک بیدل افسرده حال.

                              باز تنها شده ام ...    

 


نظرات شما ()

نوشته شده توسط:   جوون ایرانی  

اما از این جمعه ها جمعه 85 اسفند 11  10:58 عصر

                             

                                                   لعنت به این جمعه ها که بدون آقا می آیند...


نظرات شما ()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
واگذاری وبلاگ
[عناوین آرشیوشده]

گفتگو با جون ایرانی ، حرف های خودمونی ، گوش شنوا ، پیشنهاد های شما هرروز ساعت 15 الی 17 و 21 الی 24 یــــاهـو

محبتهای امروز: 156
مهربون های دیروز: 5
مجموع دوستان: 278525
  • بفرما چایی

  • ایمیلییجوون ایرانی

  • مشخصات

  • آبدار خونه
  • درباره من
    جوون ایرانی - امید ،اندیشه ،حرکت
    جوون ایرانی
    من یه جوونم ، یه جوون خفن ، چون ایرانی ام ، جوون های ایرانی خفن ترین جوون های جهان هستند،یعنی هرچه بخواهند می توانند انجام بدهند‏، ما می توانیم ، چرا ؟ یادم سر دار می گفت تو جنگ تحمیلی همه جهان با صدام بودن اما جوون های ایرانی پشت همه رو به خاک مالیدن بله ما می توانیم ... در ضمن یادت باشه منم یه جوونم یه جوون ایرانی منم می تونم....

    پیوندهای روزانه

    عرفات [211]
    بقیه الله [177]
    خوب [211]
    زبل [249]
    [آرشیو(4)]

    آشنایی با من

    جوون ایرانی - امید ،اندیشه ،حرکت
    جوون ایرانی
    من یه جوونم ، یه جوون خفن ، چون ایرانی ام ، جوون های ایرانی خفن ترین جوون های جهان هستند،یعنی هرچه بخواهند می توانند انجام بدهند‏، ما می توانیم ، چرا ؟ یادم سر دار می گفت تو جنگ تحمیلی همه جهان با صدام بودن اما جوون های ایرانی پشت همه رو به خاک مالیدن بله ما می توانیم ... در ضمن یادت باشه منم یه جوونم یه جوون ایرانی منم می تونم....

    لوگوی خودم

    جوون ایرانی - امید ،اندیشه ،حرکت

    حضور و غیاب

    یــــاهـو

    لوگوی دوستان























    لینک دوستان

    آقاشیر

    آوای آشنا

    آرشیو

    smsدر جهان
    ارباب
    زیبا
    بهمن 85
    نیمه اول اسفند 85
    اسفند ماه
    حضرت رسول
    محبت
    یانگوم
    تیر
    نوکیا
    جدید
    معبر
    15 شعبان
    عکس
    مها رت های زندگی در اسلام
    گل برگ
    یاسمن
    زهرا
    رمضان

    جستجوی وبلاگ من

     :جستجو

    با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
    متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

    اشتراک

     

    تعداد   278525   بازدید