مقرر بود که سلطان محمود غزنوی به ازای هر بیت از شاهنامه که حکیم ابوالقاسم فردوسی بسراید , او را دیناری طلا مرحمت نماید. لکن به عهد خود وفا نکرد و به جای طلا , نقره فرستاد . این امر بر فردوسی گران آمد و هدایا را نپذیرفت. پس سلطان بفرمود تا شصت هزار دینار زر با خلعتی شاهی بدو دهند و عذر ماضی از او بخواهند. چون سلطان بدو فرستاد , فردوسی متنبه شده , از بغداد به طوس عزیمت کرده بود. روزی از بازار می گذشت که کودکی این بیت می خواند : اگر شاه را شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر فردوسی از غایت حرمان ( غم ) که از مساعی جمیله بدو رسیده بود , آهی بکشید و غش کرد. چون او را به خانه بردند , مرغ روحش از قفس قالب طیران و پرواز کرده بود و در آن هنگام که او را به مقبره می بردند , صله ( هدیه ) سلطان رسید و به شهر طوس درآمد. فردوسی را دختری بود , آن صله را نزد او بردند , از قبول آن امتناع کرد و التفات هیچ بدان تعداد نکرد و آن وجه را به بنیان او صرف کردند. و برخی می گویند که خواهر فردوسی گفت برادرش را همیشه عزم آن بود که بند آب طوس را به سنگ و آهک ریخته کنند و آن خیر از او یادگار بماند *. چنین گویند که چون فردوسی را وفات رسید , هم در آن باغ او را دفن کردند و شیخ بزرگوار شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمه الله علیه که بزرگ عصر بود به نماز جنازه حاضر نگشت و گفت فردوسی مرد عالم و زاهدی بوده , ترک سیرت خود کرد و عمر در سخن کفار و آتش پرستان صرف کرد. بر چنین کسی نماز کردن واجب نیست و نباید کرد. چون شب درآمد , شیخ مذکور بهشت را در خواب دید و قصر با عظمتی در نظرش پدید آمد. آنجا تاج و سریری ( تختی ) یاقوت دید . پرسید این سریر از آن کیست ؟ پاسخ شنید : از آن فردوسی است. در آن حال فردوسی پدیدار شد , جامه سبز پوشیده , تاج زمردین بر سر داشت. پرسید که ای فردوسی , این جاه و حرمت از کجا یافتی ؟ گفت : از یک دو بیت توحید حضرت حق سبحانه و تعالی عز شانه و آن بیت توحید که گفته ام اینست : ستایش کنم ایزد پاک را که گویا و بینا کند خاک را به موری دهد مالش نره شیر کند پشه بر پیل جنگی دلیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در طوس بندی است که بر رودخانه طوس بسته شده و آثار آن هنوز باقیست. این بند , به بند عایشه فرخ معروف است. حکیم ناصرخسرو در سفرنامه خود در مورد این بند چنین آورده است : « در تاریخ 438 هجری به راه طوس رسیدم . رباطی بزرگ نو ساخته بودند . پرسیدم که این رباط که ساخته است ؟ گفتند : این رباط از وجه صله فردوسی است که سلطان محمود از برای او فرستاد و چون خبر او پرسیدند , گفتند وفات یافته و وارث او قبول نکرد و عرض داشت به سلطان کردند. سلطان فرمود که همانجا عمارت کنید و این رباط خاصه از وجه اوست ».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: وقتیکه جنازه فردوسی از یک دروازه شهر خارج می شد , کاروان سلطان محمود از دروازه دیگر وارد می شد. وقتی به دختر فردوسی خبر دادند , گفت :
زر دادن محمود بدان می ماند نوشدارو که پس از مرگ سهراب رسید
با تشکر ویژه از گردوی عزیز که این نکته رو اضافه کرد.
|