چه شیرین می بود
اگر می توانستیم
به آسمان سقوط کنیم
سکوت
آرامش
اشک
سکوت
دلتنگی
اشک
سکوت
بی تابی ... اشک !
تصویر شبهای من در ذهن تو.
شبهای امتحان آئینه است
راستش را بخواهی، عشق همین است.
و من از فراوانی این همه باران ، تشنگی ها آموختم.
من و دلتنگی هامو دیدی ؟
با یه عالمه حرف نزده
بغض نشکسته
و
خنده های بی هوا رها نشده ...
انگار کن که باران خورده باشد توی صورتت
لای موهات
و
باد زوزه کشان خودش را به رخت بکشد ُ کِز کنی لابه لای دستهای سرخ و آتش گرفته ات و غروب هم بیاید و راه برویُ خط ها را با اندوه های شیرینت وجب کنی ُ خیال ببافی !
.
و خیال میکنم که
زندگی
در میان همین
اشک ها
و
خنده ها
ی
ما
می گذرد
|