مهربانی را بیاموزیم !
مهربانی را بیاموزیم فرصت آیینه ها در پشت در ماندست روشنی را میشود در خانه مهمان کرد میشود در عصر آهن ، آشناتر شد سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق میشود جشنی فراهم کرد میشود در معنی یک گل شناور شد ...
میشود برخاست میشود از چهارچوب کوچک یک میز بیرون شد میشود دل را فراهم کرد میشود روشنتر از اینجا و اکنون شد جای من خالیست جای من در عشق ، جای من در لحظه های بیدریغ اولین دیدار جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت جای من خالیست من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟ ! من کجا از مهربانی چشم پوشیدم ؟! ....
میشود برگشت اشتیاق چشمهایم را تماشا کن میشود در سردی سرشاخه های باغ جشن رویش را بیفروزیم دوستی را میشود پرسید چشمها را میشود آموخت مهربانی کودکی تنهاست مهربانی را بیاموزیم !
(قسمتی از شعر "مهربانی را بیاموزیم ! " نوشته محمدرضا عبدالملکیان )
|